سفارش تبلیغ
صبا ویژن

آتش دل...تلک شقشقة هدرت ثم قرت...
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

 

http://www.khademan.org/fa/images/phocagallery/kermanshah90/thumbs/phoca_thumb_l_DSC09216.JPG

25اسفند89جلسه ی توجیهی گروه

 جان به عشق تو مبتلاست حسین ...دل به یاد تو کربلاست حسین

سردار جلسه ی توجیهی گروه حال و هوای خودش را داشت ،من اما از حرف های بهشتی بهشتی شده ی تو دلم گرفت از حرف هایی که مارا به فقرزدایی دعوت میکرد ،دلم از خودم گرفت ،آقا از خودم ....سردار  کشور وجود من هنوز پراست از بادیه نشینان فقیر پر است از پاپتی های عریان ،پر از غافلان وجود شما پراز بی غمان یاد شما ، آقا...بگو چگونه از بی تو بودن رها شوم ،بگو که فقیر تو ام ارباب ...یا ایها العزیز مسنا و اهل الضر و جئنا ببضاعته مزجات فاوف لنا الکیل و تصدق علینا ...برای خدا دستم بگیر که ان الله یجزی المتصدقین...آقا راستی چه عطر صلواتی داشت این جلسه ی توجیهی...طعم شیرین صلوات به دهان هامان مزه کرده بود انگار ...فرمانده ی گروه ،نه به تعبیر خودشان خادمان گروه موقعیت منطقه را که توضیح میدهند من به شما فکر میکنم(منطقه ی سردسیر و وضعیتی سخت و منطقه گرم سیر واوضاعی رو براهتر)به شما فکر میکنم و به اینکه به کجا بیشتر سر خواهی زد؟به بچه های گرم سیر یا سرد سیر؟نمی دانم اصلا آیا سر به ما...نه نمیگویم ،خدا قلمم را بشکاند اگر بنویسد که شما شاید نیایی ،شاید به ما سر نزنی ،قبول ندارم شماپشت سر آنهایی که میرفتند تا انتقام سیلی زهرا را بگیرند آب ریخته ای،دست نوازش کشیده ای رو ی سرشان ،خود شما سرشان را به زانو گرفته ای وقت پرواز مرد مردان زمانه ام ما هم آمده ایم سیلی بخوریم ...خادم گروه گفت این را،

اما سردار شما که بهتر میدانی ،شما که بهتر از حال و روز من خبر داری اینجا باید تمرین کنیم سیلی نزنیم سیلی خوردن پیش کش ما

حال و هوای ابری دلم باز با شنیدن نام جد بزگوارتان،بارانی بارانی میشود.در سخت ترین لحظات زندگی ام آنجا که پایم در لغزشگاه ه یاس کمی سست میشود ،آنجاکه مچاله شده ام از دردهای بی شمار دلم،به خاکستر نشسته ام و سوخته ،باز نام حسین شماست که دلم را میلرزاند ،که دستم را می گیرد و بالایم می کشد.

سردار ،سردار غریب و تنهای دلت، همو که هر صبح و شام عشق بازی میکنی با او نجاتم میدهد.از بابای خوبت که بگذرم هر چند هیچ وقت نمیشود و نام حسین میان تمام لحظه ها جاریست میرسم به مادر قامت خمیده ات ...نه،نباید بیش از این شما را بسوزانم،نمی توانم و نباید...فاطمیه نزدیکست آقا...

شرح این هجران و این خون جگر

این زمان بگذار تا وقت دگر  


[ یکشنبه 90/1/21 ] [ 6:54 عصر ] [ گمگشته ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

تو بگریزی از پیش یک شعله خام ... من ایستاده ام تا بسوزم ...تمام ...
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 19
بازدید دیروز: 34
کل بازدیدها: 121483